سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یامعین الضعفاء
 
لوگوی همسنگران
طراح قالب
معببر سایبری فندرسک

ای کاش مساله گو می شدی

ای کاش مساله گو می شدی
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! ای کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را بخوانی.

 

 

بعضی وقتها پا گذاشتن روی نفس کار ساده ای نیست. مجاهدت می خواهد . خودسازی می خواهد. اگرچه برای رسیدن به خدا باید از خودت بگذری و به تعبیر دیگر: یک قدم بر خویشتن نه و آن دگر در کوی دوست.

برای این از خودگذشتگی هم اخلاص لازم است . اخلاصی که انسان خودش را نبیند و هر چه انجام می دهد فقط و فقط به خاطر خدا باشد.

 آن وقت از روی خودش می گذرد تا برسد به خدا. بزرگان ما که سینه شان اندوخته ای از علم و معرفت بود و روحشان با تهذیب صیقل خورده, کارهایشان برای خدا بود و حاضر نبودند نام و نشان اشتهاری از آنها زبانزد شود. کارشان را فقط برای خدایشان انجام می دادند.

محدث قمی برای فرزند بزرگش نقل کرده است:

وقتی کتاب منازل الاخره را تألیف کردم، کتاب به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو – که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله می گفت- افتاد.

مرحوم پدرم کربلایی محمد رضا از علاقه مندان او بود.

شیخ عبدالرزاق روزها کتاب «منازل الاخره» را باز می کرد و برای شنوندگان می خواند.

یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! ای کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را بخوانی.

چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تألیفات من است؛ اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم، فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیق مرحمت بفرماید.

فرزند شیخ عباس قمی از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (مؤلف کتاب شب های پیشاور) نقل می کند:

در ایامی که مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم.

دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟

پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بی خود تعریف می کنی .

من با ناراحتی گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو. کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند.

من بر خاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و غذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم؛ ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر



[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 8:39 عصر ] [ فولادپور ]

درباره وبلاگ
برچسب‌ها
امکانات وب